۲۳ آبان ۹۸
انگار که قلبم رو بین گلو و قفسه سینه‌ام با جفت دستام نگه‌داشته باشم‌.‌ و اطرافم هیچ چیزی نباشه.‌ همه‌جا سفید. فقط من و قلبم. تنهاییم.
ناگهان یک خنجرِ کوتاهِ نه‌چندان تیز‌ میاد و فرو میره توش.
درد داره. بغض داره. کمی هم خشم داره. گریه داره ولی گریه نمی‌کنم. غرورم اجازه نمی‌ده. شاید هم عزت نفسم.
مدتی هست که خنجر دراومده. ولی بازم تمام سلول‌های قلبم دارند فریاد می‌زنند. ضجه می‌زنند. می‌خوان دادخواهی کنند.
سرم رو بالا می‌گیرم. دیوار‌ها و سقف بلند و تزئین‌شده با آیات قرآن و شیشه‌های رنگی رو می‌بینم.
میرم سجده. و گریه می‌کنم. تا سبک شم.
همون کسی که این قلب رو به من داده. التیام رو از همو می‌خوام.
صلوات بفرست. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
چه نور زیبایی داره این مسجد سر ظهر! ملایم و دلنواز.
اشک‌هام رو سریع پاک می‌کنم.

دعوتتون می‌کنم به چالش "متفاوت فکر کنیم" آقای "یک مسلمان" 
باید یک جمله رو در قالب جدید و ادبی و خیال‌انگیزتری در بیاورید. جمله‌ی من در وبلاگم این هست: "دلم شکست."
اگر مایل هستید این جمله رو بازنویسی ادبی کنید، کامنت بگذارید و اگر هم چالش براتون جالب بود که صدی نود هست، حتما شرکت کنید! سپاس!

پ.ن: می‌تونید از دل‌شکستگی‌تون از انتخابِ حسن، خواب‌نمایی حسن، لبخند‌های حسن، تصمیماتِ حسن، اطرافیانِ حسن و دروغ‌های حسن هم بنویسید. کاملا قبوله! 

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سوپرگروه تلگرامی تبلیغات تجاری، کشاورزی، دامداری سوپرگروه تبلیغات صادرات واردات فیزیک 1 مهندس فایل David طرفدارن کوردینا موزیک 4DCube مجله اي براي سوال هاي شما مشاوره و روانشناسی Ali org